ساعت4 بود که به خونه رسیدیم یه دوشه 10 دقیقه ای گرفتم...
و بعد کمی استراحت کردم...
گلنار:سارااااااااا..خرس قطبییی...پیکاسو جونم...پاشو..
پاشو....من حوصلم سر رفته...پاشو باهم بازی کنیم...
سارا:ها؟چه بازی؟
گلنار:نمیدونم...همه دارن چرت میزنن...حوصلم سر رفته...
از جام بلند شدم و از پله های تخت پایین اومدم یه کش و قوصی
به بدنم دادم و به ساعت مچیم نگاهی انداختم..ساعت5:15ب.ظ
بود...با گلنار به حال رفتیم...
سارا:بیا فیلم ببینیم....سارینا یه فیلم جدید خریده بود...
گلنار:باشه...
به طرف کابینتا رفتم و در یکیشونو باز کردم....و یه چیپس گوجه
برداشتم از تو یخچالم دو تا سودا برداشتم و با یه پرش خودمو رو مبل روبه روی تی وی انداختم....
گلنار:امروز میری بیرون؟
سارا:اره داریم میریم سینما...!تو هم میای؟
گلنار:اره....
ساعت 10 دقیقه به 8 اماده شدیم و تو محوطه ول بودیم که یه
ماشین بوق بوق کرد...دقت که کردیم کیسوپ بود به طرف
ماشین رفتم و درو باز کردم و سوار شدیم...تو ماشین کیسوپ..
ایلای جلو...منو گلی و دونگهو عقب بودیم.....
............................
خوب ببخشید کم بود...داره چشمام در میاد ساعت یه ربع به3
نصفه شبه....شب بخیر.....نظر یادتون نره...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:هه هه هه هه .....هم حس خوبه..هم بد...البته به زمان بستگی داره...